اولین عاشـــــورا
امــــــــــــــام حسیــــــــــــن پشت و پناهت مامانــــــــــــی
الهی مامانی دورت بگرده با اون لپای گل گلیت . ( نهم بهمن 1385 )
دیروز اولین عاشورایی بود که سه نفری رفتیم . پارسال این موقع شما تو دل من بودی و شیطونی می کردی . ما هم با خاله مریم ، مامان ماهک ، و عمو علی رفته بودیم برا مراسم ظهر عاشورا . ولی امسال تو رو بغل کردم و با بابا حسین رفتیم . انشالله که همیشه امام حسین خودش نواظبت باشه و شفاعتتو بکنه . همونطور که پسرش شفاعت ما رو کرد و خدا تو رو بهمون داد .
اینجا هم شما هستی و بابا حسین با گهواره حضرت علی اصغر
اینــــم عاشوراهای بعدی که با ما بودی ، گل دخمل مامانــــی :
بیست و نهم دیماه 1386
نوزدهم دیماه 1387
باران خانــــوم و مهدی کوشولو . که تو هیئت جنوبیا علی اصغر شده بود و رو دست می چرخوندنش .
آخه مامانــــــــــــــــی ! شیطونی می کنی . گم میشی . بعد هم برا خودت راه میوفتی میری و گریه میکنی ؟! خوبه باز اینجا همه تو رو می شناسن و خیلی زود پیدا شدی . وگرنه من که دق کرده بــــودم .
ششم دیماه 1388
عمه هانیه و عمو رضا با سورنا اینا از کاشان اومده بودن خونمون و عاشورا تاسوعا با هم بودیم .
اینجا هم یزیدیان خیمه ها رو آتیش زدن و دارن میرن . ( مردم به سمت این بیچاره هایی که نقش یزیدیان رو بازی میکردن سنگ پرت میکردن . فرهنگه داریــــم ؟ )
بیست و دوم آذر ماه 1389
پانزدهم آذر ماه 1390
پی نوشت .
الان چند ساله که محرم و مخصوصا دهه اولش میوفته تو پاییز و زمستون . هر سال همه ی 9 شبی که برای عذاداری میریم هوا سرده و با لباس گرم میریم بیرون . الهــــــــــــــــی قربون زخمای سر و بدنش برم که هر سال ظهر عاشورا اینجا هم میشه کربلا و انقـــــدر گرم میشه که ایستادن زیر گرمای آفتابش نفس آدمو بند میاره . قربون مظلومیتت بشم یا حسیـــــــــــن .